شیداشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

دخترم شیدا عشق مامان و بابا

عکس های ذختر بلا

عزیزم امروز میخوام چند تا عکس جالب از شما بذارم این که میبینی در حال دیدن تلویزیون هستی وعمیق داری تفکر میکنی     اینم مال پریروزه که مامان خیلی خسته بود و شما رو گذاشت توی تشک بازیت و خودش دراز کشیده بود بعد دیدم سر و صدات کم شد و دیگه آواز نمیخونی برگشتم دیدم خوابت برده گلکم   اینم از عروسک خوشگل مامان     برین کنار برین کنار حق تقدم با منه!!!   اینم که عادت جدیدته دست میخوری و کلی ذوق میکنی!!!قربونت برم من     ...
21 دی 1392

اولین حمام اختصاصی مادر و دختر

دختر گلم روز چهارشنبه یعنی 18 دی بود که شما خیلی خرابکاری کردی و صبح نشد با بابا ببریمت حموم.منم دیدم هم وقت حمومته هم الان کثیف شدی گفتم ولش کن آخرش که چی باید بالاخره خودم تنهایی ببرمت حموم!!! خلاصه اینکه رفتم و آب رو باز کردم تا حموم گرم بشه.تو هم که حسابی خوشحال میشی وقتی که لباساتو در میارم و کلی ذوق کردی خلاصه رفتیم و همه چیز خوب پیشرفت تا اینکه وقتی میخواستم حوله رو تنت کنم از دستم افتاد توی وان آب و خیسه خیس شد!!! تشک تعویضت رو برده بودم احیانا که اگه یه وقت خواستمت یه لحظه بزارمت رو زمین بشه.بدو بدو رفتم حوله دیگه ات رو آوردم و تنت کردم و آرودمت بیرون وقتی هم که سرگرم پوشوندن لباست بودم بالشتم افتاده بود دقیقا جلوی بخار...
21 دی 1392

تولد بابایی

سلام دختر نازم دیشب تولد بیست و هفت سالگی بابا بود.روز جمعه خونه مامان مهری اینا براش تولد گرفتیم که شما خیلی دوست داشتی و کلی فوضولی میکردی اینور و اونور!! چقدرم سخته یه عکس خوب بگیریم که شما هم دوربین رو نگاه کنی هم اخمو نباشی برای بابایی یه ادکلن و یه هدست خریدیم که خیلی دوست داشت دیشبم شام رفتیم بیرون و پیتزا خوردیم.شما که اول خواب بودی دقیقا وقت شام بیدار شدی و شروع کردی به نگاه کردن و ببینی میپسندی اینجا رو یا نه دیگه یه جوری شام رو نوبتی خوردیم و بعد بردمت کنار آکواریوم و خیلی دوست داشتی ماهیا و قل قل آب رو نگاه میکردی قربونت برم که با اون چشات همه جا رو بررسی میکنی و توجه میکنی اینم عکس شما و بابا در تولد بابایی...
8 دی 1392

شیدا در شب یلدا

شیدا جون دیشب اولین شب یلدایی بود که تو هم توی جمعمون بودی همه خونه ی مامان بزرگ بابا جمع شده بودیم . تو خیلی دوست نداری تو شلوغی باشی و بغض میکنی و میخوای گریه کنی البته منم با اون همه سر و صدا واقعا کلافه شده بودم مخصوصا که همه هم هی بغلت میکنن و بوست میکنن و هیچ کارش نمیشه کرد چون کوچولوترین عضو فامیلی و همه دوستت دارن اینم عکس شیدایی با لباس هندونه!!     اینم عکست با لباس قلبی قلبیت که مامان جون برات خریده مجبور شدم کل لباسات رو عوض کنم به دلایلی!! و بعدش این رو پوشیدی   ...
1 دی 1392
1